گرامي داشت ِ آب و كوه در پيشينه تمدن ايراني

     از همان دوران بسيار كهن ، بشر به اين حقيقت پي برده بود كه كوهستان در توليد آب و باران و حفظ منابع آب و تراوش آن بصورت چشمه و نهر و رود تاثير مستقيم دارد. پس گرامي داشت  آب و كوه از دير زمان با يكديگر پيوند داشته اند. كوه نه تنها منبع آب كه پناهگاه مناسب و زيستگاه شايسته و چراگاه طبيعي محسوب مي گرديد و طبعا اين بايستگي و شايستگي به كوه هاي آب زا  بيشتر تعلق داشت. در واقع اگر بخوبي بنگريم هميشه رابط اي تنگاتنگ ميان انسان  و زمين و كوه و آب و آسمان و خورشيد وجود داشته و اين عناصر در انديشه ها و باورهاي بشر قديم به عناوين مختلف گرامي  بوده اند و طبعا هريك ايزدي و اسطوره اي و آئين هاي نيايشي داشته اند.

در جوامع مادرسالار ،ايزد بانوان اهميت ويژه اي داشتند و عناصر طبيعت نيز در نظر مردم روابط همخوني داشته اند. آسمان پدر، زمين و كوه مادر و رود دختر كوه بود. در دوران پدر سالاري ، رفته رفته كوه پدر شد و رود همچنان دختر او باقي ماند. مادر تصورشدن زمين و كوه صرفا به دليل اهميت زن در دوران مادرسالاري نبود، بلكه كوه همان زمين – مادري بود كه ارتقاء يافته و بلند شده بود.

گرامي داشتن كوه و جايگاه مقدسان بودن آن در شاهنامه فردوسي بازتاب اين چنيني دارد كه عابدي موسوم به هوم از نژاد فريدون :

پرستش گهش كوه بودي همه         ز شادي شده دور و دور از رمه

كجا نامِ آن پر هنر هوم بود          پرستنده، دور از بر و بوم بود

هرودت در باره نیایش كردن پارسيان در دوره هخامنشيان مي نويسد:

نیایش نه درعبادتگاه هاي بزرگ بلكه در فضاي باز و بر روي كوه ها انجام مي گرفت . پارسيان بر بلندترين ستیغ كوه ها بالا مي روند و در راه  اهورامزدا دهش  مي كنند. آنان تمام گنبد آسمان را  اهورا مزدا مي دانند. آنان هم چنين در كوه براي خورشيد و ماه و زمين و آتش و آب و باد نیز دَهش مي كنند.

فریدونِ  فرخ  فرشته  نبود                   به مُشک وبه عَنبر سرشته نبود

به داد  ودَهِش یافت این سروری           تو داد ودهش کن فریدون تویی

كمترواقعه اي درتاريخ داستاني ايرانيان هست كه بر كوهي و يا دركنار آبي رخ نداده باشد. كوه و آب  اجزاي جدايي ناپذير تاريخ و دين و فرهنگ آريايي بوده اند.

كوه جايگاه كشف وشهود

     كوه جايگاه كشف و شهود هم بوده است . در پيشينه تمدن ايراني كوه اوشيدرنه در كنار درياچه كيانسيه (هامون )  جايگاه سروش اهورامزدا به زرتشت است . درنام كوه اوشي درنه ، اوشي به معني سپيده دم ، دختر خورشيد، برابر دختر آسمان است كه هرپگاه از پشت كوه ها  سر بر مي آورد.

معناي كوه در انديشه ايراني به مقوله آفرينش

در متون اوستائي هرا (Hara) مطلقِ كوه ، نام همان كوه اصلي و اساطيري هربرزئيتي (البرز) است .

منوش در جوامع هندواروپائي دو معني دارد. يكي به معني متفكر ( انسان / مرد) و ديگر به معني كوه . منوش گيتائي به معني كوه در واژه هاي monos،   mont، monte ،   درزبان هاي اروپائي بازتاب يافته . اما درشاخه هاي شرقي چنين واژه هايي براي كوه ابداع نشد و تنها در شاخه ايراني نام منوش- چيتر "منوچهر" باقي ماند. در اصل به معني از چهر  يا از نژاد منوش = انسان نخستين است. درشاخه ايراني همچنين گيومرتن،  كيومرث  نیزكوهزاد وكوه نشين معرفي مي شود و در شاهنامه داريم كه :

كيومرث شد بر جهان كدخداي                      نخستين به كوه  اندرون ساخت جاي

سر تخت و بختش  برآمد  ز كوه                پلنگينه  پوشيد   خود  با  گروه

در ايران باستان براي كوه واژه هاي متعددي ابداع شد ، مانند گري معادل با Gairi در اوستا، وGiri سانسكريت وتپور كه اين واژه درنام تيره تپور و سرزمين آنها تپورستان به كار رفت .يكي از تيره هاي بومي شمال نجد ساكن در كوهستان پتشخوار موسوم به تپور شد و چون طايفه بومي ديگري موسوم به اَمرد كه در جلگه و جنگل هاي شمالي اين كوه مي زيست سر نافرماني داشت در دوران اشكاني سركوب و متفرق گرديد و تپورها از كوه به دشت شمالي گسترش يافتند و سرزمينشان اسامي متعددي يافت، گيلان به حساب اطلاق كل نواحي جنوبي درياي مازندران به نام قوم گيل ، پتشخوارگر به حساب اطلاق نام كوه به نام سرزمين ، تا آنكه از قرن پنجم هجري اين سرزمين اندك اندك موسوم به مازندران گرديد و از آن جا كه تپور و گر به معني كوه بودند كيومرث كوه نشين هم تبرستاني / مازندراني شد و گرشاه  هم شاه كوهستان لقب گرفت  .

كوه موجودي زنده وزاييده وزاينده

زمين را قرار بر كوه است . هرمزد اخگر ( آتش ) را در كوه نهاد و كوه ها را از گوهر آتش برويانيد. زمين كوه را برويانيد. نخست البرز را برويانيد كه بلنداي آن همچون پهناي آن است .هسته اصلي اين روايات بسيار كهن اند خاصه اين نكات كه زمين آبستن كوه بوده و او را زاده است . نخست بزرگترين كوه عالم از زمين زاده شده و مدتها رشد يافته و خود كوه هاي ديگري زاده است . زمين در سطح گسترش يافته و فرزند او (كوه ) ارتفاع مي گرفته . از كوه ها رودها زاده شدند و روان گرديدند. آسمان و فضا و آب و زمين و  كوه در چرخش بعدي باز به فضا و آسمان سروكار پيدا مي كرده اند و در اين دايره وجود ،سكوني ، توقفي نبوده و محرك اين حركت ، آتش ازلي تصور مي شده:

در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد            عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

باليدن كوه را فردوسي گرامي از منظر انديشه ايراني چنين بيان مي فرمايد:

از آغاز بايد كه داني درست                        سرِ   مايه ِ گوهران    از نخستْ

كه يزدان ز ناچيز چيز آفريد                  بدان ، تا توانائي آيد پديد

نخستين كه آتش ز جنبش دميد                   ز گرميش پس خشكي آمد پديد

از آن پس ، ز آرام ، سردي نمود                     ز  سردي   همان ، باز ترّي   فزود

پديد آمد اين گنبد تيز رو                          شگفتي   نماينده    نو   به   نو

اَبَر ده و دو، هفت شد كدخداي                      گرفتند، هريك ، سزاوارْ     جاي

بباليد كوه    ابها   بر   دميد                           سرِ رُستني     سوي   بالا   كشيد

رشته كوه ا لبرز به مثابه سدي دربرابر هجمه بيگانگان در طول تاريخ

    رشته كوه هاي بلند البرز در تاريخ كشور ما نقش عمده اي داشته است . در مناطقي كه قلل بلند و دره هاي عميق رشته كوه هاي البرز قرار دارد دشمن كمتر به كشور ما هجوم آورده است ولي از نقاطي مثل خراسان كه بلندي  كوه ها كمتر است هميشه مورد هجوم اقوام خارجي قرار گرفته ايم. اقوامي كه از ناحيه خراسان به ايران هجوم آورده اند ، صرف نظراز زمان پيشداديان و كيانيان كه توراني ها ايران را مورد تاخت وتاز قرار دادند ، در ازمنه تاريخي ماساژت ها در زمان هخامنشيان ، هياطله درزمان اشكانيان و ساسانيان ، مغولان در زمان خوارزمشاهيان، ازبكان در زمان صفويه و تركمانان درزمان قاجار بودند كه صدمات بسياري بر ملت ما وارد كردند. ولي در هنگام ورود اعراب به ايران حصار سرافراز و بلند ا لبرز مدت دو قرن دستيابي كامل اعراب به گيلان و مازندران را به تاخير انداخت.

     در بن دهش تعداد كوه هاي عالم كه از البرز منشعب شده اند ، 2244كوه دانسته شده است .در فلسفه اسلامي غالبا به جاي البرز ، از قاف گفتگو شده است. قاف در زبان پهلويKaf-kof بوده و از واژه ايران باستانيِ Kaufa به معني كوه يا كوه مطلق گرفته شده است و در واقع همان البرز اساطيري يا بزرگترين فرزندش اوپائيري سئنه (زاگرس ) است . حكايت كوه نخستين در اساطير كهن هند و ايراني اين گونه به قرن ششم هجري رسيد. با اين حال در همين روايت نيز رابطه كوه و گوهر شب چراغ و درخت طوبي و سيمرغ شنيدني است . سهروردي در صفير سيمرغ مي گويد:

نشيمن سيمرغ در كوه قاف است، صفير ِ او به همه مي رسد. وليكن مستمع كم دارد... همه علوم از صفيرِ سيمرغ است و غذاي سيمرغ آتش است .. و نسيمِ صبا از نفسِ اوست . عاشقان رازِ دل با او گويند.

 جايگاه اين مرغِ اساطيري كوه نشين كه در اوستا بصورت مرغ شاهين آمده البرز است كه با شاخ و برگي به كوه قاف منتقل شده است اين البرز اساطيري همان كوه نخستين است كه بنا بر اساطير يوناني زئوس ،پرومته را در آن به بند كشيده و ما ايراني ها به دلايل ديگري ضحاك را در دماوند آن به بند كشيديم. ضحاکی که روزگار ودوران هزار ساله حاکمیت پراز ستم وجورش برایران زمین ، از زیان گرامی فردسی اسن چنین وصف می یابد:

نهان گشت     آئينِ     فرزانگان                             پراكنده شد    كامِ   ديوانگان

هنر خوار شد  جادويي  ا رجمند                              نهان ، راستي ، آشكارا، گزند

شده بر بدي ، دستِ ديوان دراز                              ز نيكي نرفتي سَخُنْ ،  جز به راز

ندانستْ ، خودْ  ، جز  بدْ   آموختن                          جز از كشتن و غارت و سوختن 

 

سیمرغ

سئنه (سیمرغ ) علاوه بر نام مرغ افسانه اي بلند پرواز كه بعدها به شاهين مبدل شد نام يك رهبر ديني زردشتي هم دانسته شده. كسي كه زندگي اش با عدد صد رابطه نيكي داشته است . صد سال پس از برآمدن زرتشت متولد شده ، صدسال دراين جهان زيسته وصد مريد داشته است . او حكيم وطبيب بوده است . پس از مدتي اين دو سئنه افسانه اي در اذهان يكي شدند و از آنها مرغي بزرگ و طبيبي دانا پديد آمد. كه در داستانها آشيانش بر كوه است كه پروراننده زال دركوهستان است و در زاده شدن رستم به ياري زال مي شتابد و در  نبرد با اسفنديار نیز برای ياري رساندن به رستم بال گشوده به پرواز درمي آيد.

دماوند ومعناي آن

براي ريشه يابي دماوند ناچاريم بن آن را جستجو كنيم. تعدادي از اسامي هاي ما ايراني ها، اسامي گيتائي باستاني اند كه حتي پيش از متداول شدن زبان اوستائي بر برخي از جاي هاي اين سرزمين  نهاده شده اند. بنظر مي رسد  دماوند يكي از اين ها است . براي روشن شدن موضوع بعضي اسامي گيتاهي ،باستاني و ميانه را مرور مي كنيم :

در زبان اوستائي :

خونيرث             به معني سرزمين مركزي ، اساطيري اريائي

هربرزئيتي          هربرز ، البرز . رشته كوهي اساطيري درسرزمين اساطيريخونيرث

اوپائيري سئنه     زاگرس كنوني رشته كوهي اساطيري در سرزمين اساطيري خونيرث

هئتومنت            نام سرزميني كه رود هيرمند در آن جاري است.

در زبان مادي

هگمتانه              همدان

پتشخوارگر          كوهستان شمالي ايران و ا لبرز مركزي كنوني

آتورپاتكانه           آذربايجان

در زبان پارسي باستان

                         كورو،  كر نام رودي در فارس

در زبان سانسكريت

                          آريا ورته،   دماوند  ، دنبا وند

در زبان پهلوي ساساني

                       خورآسان ،  خورآيان  ، خراسان = جايگاه برآمدن خورشيد

                       نيوشاهپوهر ، نيشابور=  شهر شاپورنيك يا شاپور شجاع

                       رامهرمز

                        ويه شاهپوهر،  بيشابور = شهر شاپور شجاع

                        بغدات ، بغداد، بغ داد

در زبان اوستائي

     شاخه ايراني آريائي پس از مهاجرت به جنوب درياچه آرال و حوزه پائيني جيحون سرزمين تازه خودرا ائيرئيه وئجه ناميدند به معني  سرزمين مشرف به يك آب روان آريائي ها . اين اب روان هم همان رود باستاني اساطيري اردوي سور آناهيتا است كه در اوستاي كهن يشت ويژه اي در ستايش آن برايمان به ميراث مانده است .

    در زبان سانسكريت  هيما  himah به معني برف و سرما ونيز زمستان بوده است معادل اوستائي (zimhiver فرانسوي

به معني زمستان و hivernal انگليسي   به معني زمستاني ، هيماليا و  هماوند يا  هيماوت عملا به معني جايگاه برف و سرما است .duma يا dama در دماوند،  دوماوند و  دنباوند ، ظاهرا از واژه هاي مصطلح در ايران شمالي بود كه وارد زبان پهلوي اشكاني  گرديده ، با دو معني متضاد: برف و يخبندان و در عين حال گرما و دود و دم ( آتش ) .واژه  دماوند هم دما ( گرم ) را مي رساند وهم سرما و برف و بوران را . از اين جهت دماوند ظاهرا هم به معني جايگاه آتش و دود و بخار است وهم مانند هيماليا جايگاه برف و سرما. ظاهر اين كوه و قله هم مي تواند به هر دو معني دلالت كند ، زيرا هم پيوسته از دهانه آن دود و بخار متصاعد است و هم هميشه پوشيده از برف است . اين نام نخستين بار در كتيبه  شاپور اول ساساني در رصد خانه زرتشت به لفظ دونباونت آمده است .

كلمه وند در دماوند

     وند را صاحب و دارنده معني كرده اند كه بصورت پسوند در نام هایي چون الوند ، دولت وند و دماوند بكار رفته است . در الوند معني كوه دارنده  عقاب را مي دهد و در دولت وند به معني صاحب دولت و در دماوند به معني كوه صاحب و دارنده دَم و نَفَس بكاربرده شده است .

 دماوند را ما ايراني ها مي توانيم به جهات مختلف كوه ملي خود بدانيم زيرا:

1-   بعنوان بلندترين كوه كه سرو قامتي و برافراشتگي آن در شمال اين سرزمين از بلندي هاي گلوگاه و بهشهر و در شرق از شاهرود و دامغان ،از سوي جنوب از يزد و كاشان و از غرب از فراسوي قزوين ،جلوه هاي بلند قامتي آن تجلي بخش غرور و ايستادگي ايرانيان است و از چكاد آن هم مي توان به نظاره درياي مازندران وهم به تماشاي كوير ايران ايستاد . به شايستگي بام ايران زمين  بشمار مي رود.

2-    دماوند سرچشمه رودهاي فراواني است كه آبِ شاليزارهاي شمال و مراتع و زمين هاي كشاورزي پيرامون خود را و آب آشاميدني ده ها پارچه آبادي پيرامون خود و حتي بخشي از اب اشاميدني  ابر شهري چون تهران را تامين مي كند.

3-   سرزمين شاه باستاني ايران فريدون حكيم و خردمند و زادگاه منوچهر و آرش ماست كه پرتاب تيرش در آن روزهاي شكست و درماندگي روحِ باشندگي ايرانيان در اين سرزمين را تداوم بخشيد و تكليف ما را نه تنها با تورانيان مهاجم بلكه با همه مهاجمان به اين سرزمين روشن كرد.

4-     مراتع سرسبز و خرم آن د ربهاران دامداران سنگسر و فيروزكوه و ورامین را با گله هاي گوسفندانشان بخود فرا مي خواند

5-   دماوند براي خوبان زيستگاه و آسايشگاه فراهم مي آورد و براي به بند و مسمار كشيدن بدان و پليدان ،چاه تدارك مي بيند. دماوند هم نشمين گاه سيمرغ است براي پرورانيدن زال و هم زندان و بند است براي ستمكاران و نماد پليدي روزگاران  ضحاك تازي

      بي جهت نيست كه در دوره حاضر نيز شاعر آزداي خواه ما ملك الشعراي بهار براي رهايي از جور ظلم و استبداد از دماوند ياري مي جويد كه :

اي ديو سپيد پاي دربند                 اي گنبد گيتي اي دماوند

تو  مشتِ  درشت ِ روزگاري                  از گردش ِ قرن ها  پس افكند

اي مشتِ  زمين  بر آسمان شو           بر ري   بنواز ضربتي   چند

ني ني    تو  نه    مشتِ   روزگاري             اي كوه  نيم  ز  گفته   خرسند

تو   قلبِ    فسرده ِ  زميني                     از دردْ  وَرم   نموده يك چند

شو    منفجر  اي دلِ    زمانه                 وان آتشِ خود نهفته مپسند

پنهان  مكن آتش   درون را                     زين  سوخته جان شنو يكي پند

گر   آتشِ   دل   نهفته داري                سوزد جانت به جانت سوگند

من   بند دهانت   بر گشايم                 ور  بگشايند    بندم   از  بند

از آتشِ دل برون فرستم                       برقي كه بسوزد آن دهان بند

من اين كنم و  بود كه  آيد                      نزديكِ تو اين عمل خوشايند

آزاد شوي و بر خروشي                         ماننده  ديوِ   جسته  از    بند

اي  مادرِِ سر سپيد بشنو                  اين پندِ سياه بخت فرزند

بركش زسر اين سپيد معجر               بنشين به يكي كبود  اورند

از آتشِ  آه  خلقِ   مظلوم                   و از شعله ِ كيفرِ خداوند

ابري بفرست بر سرِ ري                       بارانش ز هول  و بيم  و آفند

بشكن درِ دوزخ و برون ريز              پادافرهِ  كفرِ و كافري چند

بفكن  ز پي اين  اساسِ  تزوير              بگسل  زهم اين نژاد  و پيوند

بركَن  ز  بن اين  بنا كه بايد               از ريشه بناي ظلم بر كند

زين بي خردانِ  سُفله  بستان           دادِ  دلِ  مردمِ  خردمند

 

     پالايش دماوند از هر گونه آلودگي وگرامي داشت آن را  خويشكاري ( وظيفه ) هرايراني بويژه كوهنوردان و طبيعت دوستان ايراني بدانيم . باشد كه  سرافرازي  و بالندگي آن  تا ابد پايدار و استوار نماد سربلندي و پايداري ِايرانيان  باقي بماند و نسيم سحر كه پيام آور عشق  است از بلنداي آن به همه سرزمين هاي ايراني وزيدن كند .

 

 

عليرضازياري

13 تيرماه 1389 روز ملي دماوند

منابع :

·         آب و كوه در اساطير هند و ايراني   امان ا.. قرشي  انتشارات هرمس

·         شاهنامه آفرینشِ پدر فرهنگ ايران زمين حكيم ابوالقاسم فردوسي ويرايش استاد فريدون جنيدي انتشارات بلخ

·         برگزيده اشعار ملك الشعراء بهار به كوشش حجت ا.. اصيل انتشارات فرزان

·         فصل نامه كوه شماره 8 مقاله  نام دماوند وافسانه هاي آن  نوشته  جمال الدين ابطحي


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








برچسب ها : سرزمین جاویدان, دماوند, کوه دماوند, ایران, ایران سرای کهن,